جمعه 15 تیر 1403 - 8:45 قبل از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 194
نویسنده پیام
ava آفلاین


ارسال‌ها : 5
عضویت: 7 /6 /1391
محل زندگی: تهران
سن: 18


زلزله

وقتی یاد زلزله می افتم ، تنم می لرزد...

نه ، از زلزله زیاد نمی ترسم ، از جدایی ها می ترسم...

فکرش را بکن،

چه دختران و پسرانی که عید فطر ، روز پیوندشان بود

ولی...

چه مادرانی که عاشقانه فرزندانشان را می پرستیدند

ولی...

چه فرشته های روزه اولی که مشتاقانه منتظر عید فطر و هدیه گرفتن بودند

ولی...

چه پدرانی که قول داده بودند فردا بچه ها را به پارک ببرند

ولی...

چه بنده هایی که تنها امیدشان به قدر ترین شب سال و آمرزش بود

ولی...

چه کودکانی که از پدر و مادر قول گرفته بودند ، سال بعد پول توجیبی بیشتری بگیرند

ولی...

چه دوستانی که قرار بود تا آخر عمر کنار هم بمانند

ولی...

چه پدرانی که بزرگتری آرزوی شان شنیدن " بابا" بود

ولی...

چه مادرانی که با کلی زحمت یک چادر سفید برای روزه اولی شان دوخته بودند

ولی..

چه دانش آموزانی که برای آمدن آخرین نتایج کنکور لحظه شماری می کردند

ولی...

چه خواهران و برادرانی که تصمیم داشتند فردا با هم آشتی کنند

ولی ...

چه نوه هایی که به مادر بزرگشان قول داده بودند که عید فطر به مشهد بروند

ولی...

ولی نشد...

شاید بزرگ ترین آرزوی هرکدام از این ها این بود که کاش یک روز ، فقط یک روز دیگر زنده می ماندند

تا به قول هایشان وفا کنند و به اطرافیان شان بگویند که چقدر دوستشان دارند...

آری بزرگ ترین آرزوی آنها فقط یک روز زنده ماندن است...

چیزی که ما داریم...

میدانم دردی را دوا نمی کند ، اما به خاطر غم به این بزرگی که متحمل شده اید تسلیت میگویم...


امضای کاربر : کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود
پنجشنبه 09 شهریور 1391 - 10:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :