loading...
سوخته دلان
ava بازدید : 109 جمعه 20 مرداد 1391 نظرات (0)

          

ساز دهنی ام را بی حضور تو به دهانم می گذارم

         و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را می نوازم

                    تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند

                   و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد

                          گر چه خیلی دیر است اما

                  هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم

                      که از ان به اسمان ها پیوستی

                 و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد و

                 باز هم کنار جاده بی حضور تو می نوازم

 

ava بازدید : 97 جمعه 20 مرداد 1391 نظرات (0)

                                                            
                            چشمانم تو را می خواهند تا به ان ها

                     راه و رسم گریه کردن را بیاموزی

                     لبانم صدایت می زنند تا به ان ها

                           بگویی چگونه بخندند

                      دستهایم به سویت دراز است

                   که انها را به سوی شهر عشق ببری

                اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست

                    که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟

ava بازدید : 110 جمعه 20 مرداد 1391 نظرات (0)

         
                                                      

             کی با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت

              کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت

                            کی بود که با نگاه تو

                         خواب و خیال عشق و دید

                کی بود که واسه تو از همه دنیا دل برید

                          نگو کی بود کجایی بود

                          اون که برات دیوونه بود

             رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود

                      من بودم اون که دلش رو ساده

                              به پای تو گذاشت

             اون که واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت

                 من بودم اون که دل اخر عشق تو رو خوند

             اون که به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند

                  حسرت دوست داشتن تو همیشگی بود

ava بازدید : 96 جمعه 20 مرداد 1391 نظرات (0)

کجاست آن اسب زین کرده و شمشیر نظر کرده

ندارم طاقت موندن دلم میل سفر کرده

به دستم آب و آیینه و شوق رفتنم در سر

به غیر از او نگاه من نمی بیند کس دیگر

مرا خواند و شنیدم من به شوق او دویدم من

زدم پایی به خاکستر ز سر شعله کشیدم من

کسی را مثل یک رویا من از آن دور می بینم

به دور پیکر سبزش شعاع نور می بینم

از اشک مثل بارانش تمام دشت نمناک است

نمی دانم چه می خواند  که این اندازه غمناک است

کسی عاشق تر از من هست بتاز ای اسب خوب من

مسیر عشق را طی کن برو بر آب و آتش زن

شبی تاریک و سنگین است به سوی نور می تازم

نگاهی تازه می خواهم که طرحی نو در اندازم
ava بازدید : 91 جمعه 20 مرداد 1391 نظرات (0)


باز شــــور مستی از سوسن بیان

                                          از ســـــحر خیزان عالم شد عیان

حرف عاشق پیشه را مسطور کرد

                                          جان آن انــدیشه را دســــتور کرد

از لب جام لبالب مستــــــــــی اش

                                       گفت زیبا گفته ای از هستـــــی اش

وصف شور و وصف حالات سرور

                                        وصف سیلابی که جاری شد ز نور

وصف خنده  وصف گریه وصف حال

                                     وصف شوریدن بدون قیل و قـــــــال

وصف آمیزش درون خویشتــــــــــن

                                      وصف او گشتن بدور از ایـــــن بدن

وصف چرخیدن بگـــــرد نور دوست

                                    وصف پیوستن به هرچیزی کزاوست

وصف غم های فـــــــــراوانی که داد

                                    وصف شادی در میـــــــــان غم نهاد

وصف ترس ووصف وحشت های غم

                                   وصف شــــــــادی گشتن غمها به هم

گفت او بسیـــــــــــــار وصف نازنین

                                 وصف زیبا آفریــــــــــــن درآن مهین

با چنین اوصاف زد زخـــــــمی به تار

                                 تارآن زیبا نشان شد پرهـــــــــــــــوار..

ava بازدید : 94 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده. فکر نکن بی وفا هستم،

دلم از سنگ نشده… اعتراف می کنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم.

باور نمی کنم اینک بی تو ام. کاش می شد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش می شد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم،

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم…

کاش می شد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم، با چشمهایم نازت کنم.

در حسرت چشم هایت هستم، چشم هایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه می شد.

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده. در حسرت گرمی دستهایت،

تا کی باید خیره شوم به عکس هایت، هنوز هم عاشقم، عاشق آن بهانه هایت…

کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم.

هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو،

هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو،

هر چه خواستم به خودم بگویم هیچ گاه ندیدم تو را، چشم هایم را بستم و باز هم دیدم تو را.

هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت،

هر چه خواستم بگویم بی خیال، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم… می خواستم با تنهایی کنار بیایم، دلم با تنهایی کنار نیامد،

می خواستم دلم را راضی کنم، یاد تو باز هم به سراغم آمد، می خواستم از این دنیا دل بکنم،

دلم با من راه نیامد… بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست،

بدجور از نبودنت شاکی است، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست…

ava بازدید : 101 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

ava بازدید : 121 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

متشکرم

برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.

برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.

برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.

برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.

برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.

برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.

برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.

برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.

برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.

برای همه وقت هایی که گفتی “دوستت دارم”

برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.

به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که :

لبخند من به تو یعنی ” عاشقانه دوستت می دارم ”

آغوش من همیشه برای تو باز است.

همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم.

همیشه پشتیبانت هستم.

من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود.

فقط کافی است چیزی از من بخواهی ,
بلافاصله از آن تو خواهد شد.

می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.

من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.

در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.

همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.

همین الان در فکر تو هستم.

تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.

من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.

هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.

من هنوز در چشمانت گم شده هستم.

تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.

ava بازدید : 105 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


تو دل خسته ی من یه دنیا غم نشسته
بغض سیاه حسرت راه گلومو بسته
حکایتی غریبه این سرنوشت دلگیر
شاید که من تو خوابم خوابی بدون تعبیر

تقدیر من همین بود اشک و غروب و حسرت
خدا ببین چه جوری موندم تو بُهت و حیرت
این منی که می بینی یه خسته ی غریبم
تو این غروب دلگیر غصه شده نصیبم
منی که توی دنیا دیگه امید ندارم
نمی دونم خدایا چه جور دووم بیارم
خدا ببین که تنهام این دل چه بی قراره
انگار تو هفت آسمون نداره یه ستاره

سهم دلم سیاهی تو این دو روز دنیا
تو این شبای گریه حتی میون رویا
غمگین و بی قرارم حال خوشی ندارم
شکایت دلم رو من پیش کی بیارم

تنها نشستم اینجا غریب و بی نشونه
عجیبه سرنوشتم خدا اینو می دونه
به هرکی خوبی کردم غریبه با نگام شد
گف منو می خواد اما بغضی توی صدام شد
طوری که دیگه گریه کاری واسم نداره
وقتی داره به حالم آسمونم می باره
خدا ببین که تنهام این دل چه بی قراره
انگار تو هفت آسمون نداره یه ستاره

ava بازدید : 108 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین…

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

ava بازدید : 89 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

اگه یک روز منو دیدی

 تو خیابونای این شهر

خودتو نزن به اون راه

 نگو با دلم شدی قهر

اگه هنوز توی خونت

 یادگاریامو داری

نگاشون کن که شاید

 چهره مو بیاد بیاری

یادگاریت پوسیده

از بس که لبم اونو بوسیده

این دل من از تو رنجیده عشقـــــــــــم

نفسم دیگه بریده

از بس که به من اون خندیده

اون کسی که منتظره

منو بی تو ببینه،عشقــــــــــــــم

نــــــــــــــــــــه ،دیگه بسه گریه نکن

اون ،که گریه نمیکنه

تو نگو نسوختی

واسش فرقی نمیکنه

زیر پاهاتو نگاه کن ببین یه دل

با همه ی احساساتش له شده

تو همونی که یه روزی میگفتی دلـــــــــــــــــــــــــــم

خونه ی امید آرزوی تو شــده

ava بازدید : 89 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (1)

 

دستات مال من بود، چشمات مال من بود

قلبت کجا بود نمیدونم؟

عاشق تو بودم، ای گل دل سنگم

رفتیو تنها شد دل تنگم

گریت پیش من بود، غمهات واسه من بود

خندت کجا بود نمیدونم؟

آرزوی قلبم، لحظه به لحظه من

درعمق نفسهام پره ازدرد

گوشه ی اتاقم عشق تو نشسته

قامتش خمیده دل شکسته

جای تو زانوهام دربرآغوشم

دل سنگ کردی فراموشم

روفتیو و موندم و مردم

وقتی که جون می سپردم

عکستو خاطرتو روبه روم بود

وقتی بیای دیره گریت می گیره

بدونی عشقت آرزوم بود

هرگز ندونستی وقتی که میرفتی

به زیرپاهات دل من بود

ava بازدید : 96 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)
                                                                     

هر شب مرا با خود میبری
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی
،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….
دنیای زیبایی که درون آنم
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!

ببین که حالم ، حال همیشگی نیست
اینجا ، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،
تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش
نه اینکه فردا بیاید و  بیخیال ما باش….
گفته بودم که با تو نفس میگیرم
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،
رنگی به زیبایی چشمانت
اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم
،
غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من

 




ava بازدید : 101 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،

دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ،

تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،

اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،

حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ،

اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ،

این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده ….

 

ava بازدید : 90 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم
میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت
تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت

.عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،
من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،
تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .
شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….
فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو
خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،
تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….
عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،
خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت
عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،
تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را
احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،
که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام
با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،
با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم
عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،
تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم….
.

 

ava بازدید : 103 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها

این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار

میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

. نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم

مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….

این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم

پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….

خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟

تا هر جا باشی من نیز میمانم

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که

دلم تمام دلخوشی اش به توست
ava بازدید : 93 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم
هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به
پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم


ava بازدید : 97 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (1)


پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم ، تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد …

حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات.

.حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید.

.درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

ava بازدید : 104 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

 

غریبه‌هایی‌ هستند که یک روز با شما آشنا میشوند
با افکارِ شما
با حرف‌های شما
با دست‌های شما
با تختِ خواب شما
با رویا‌های شما
با تک‌ تک‌ لحظه‌های شما
یک روز ناگهان حوصله‌شان سر میرود
دلشان را
و دست‌ها‌شان را
و حرف‌هایشان را
و خوابشان را
پس میگیریند
و غریبه‌هایی‌ میشوند
با خاطراتی که پر می‌‌کنند
افکارتان را
دست‌هایتان را
خواب‌هایتان را
رویا ها
و تک تک‌ لحظه‌هایتان را
یک روز ناگهان حوصله ی شما سر میرود
غریبه‌ای میشوید که خودش را ترک می‌کند…

ava بازدید : 99 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)


داستان من و تو از آنجا شروع شد که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم … !
با دکمه های سرد کیبرد ، دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم …!
با صورتک ها ، همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم …!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم …!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند …!

امروز داستان برگشت …
آغوش هایمان واقعی ، بوسه هایمان حقیقی ، اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم ،

هر کداممان یک “او” داشتیم …!
پشت شیشه ی سرد مانیتورم ، دلم لک زده برای یک صورتک بوسه ….!
لک زده برای یک آهنگ همزمان …
لک زده برای یک شب بخیر …

شب بخیر…!!


تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر تون درباره ی وبلاگم چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 37
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 75
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 229
  • بازدید ماه : 229
  • بازدید سال : 7,154
  • بازدید کلی : 33,336
  • کدهای اختصاصی